مدتی بود که تصمیم داشتیم به شمال مسافرت کنیم توی ایام عید برای اینکه ناز دخترم اذیت نشه به خاطر شلوغی راه از رفتن منصرف شدیم تا اینکه به خاطر اینکه قبل از شروع امتحانات دانشگاه بابا حامد و امتحانات دانشگاه تصمیم گرفتیم به همراه مامان جون و بابا لطف اله یه هوایی بخوریم. شب جمعه خونه بابابزرگ بابایی دعوت شدیم و دایی عطا شون خواستند بیان خونه مامان جون و من وبابا حامد تصمیم گرفتیم صبح روز جمعه به اتفاق یکتایی به شمال بریم.خیلی خوش گذشت و شما با دیدن دریا ذوق زده شدی و دوست داشتی روی ماسه ها چهار دست وپا بری و کلی آب بازی کردی هوا خیلی گرم بود و شما راحت می تونستی آب بازی کنی سر راه در بابل جشنواره بهارنارنج بود و از شما ٢ تا عکس خو...